: منوی اصلی :
: درباره خودم :
: پیوندهای روزانه :
: سرزمین عشق :
: همراهان :
: لوگوی همراهان :
: پیش نوشته ها :
: مداحی; وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
سلام
با عرض معذرت از تاخیر چند روزه ، این چند روزه درگیر مراسم تشییع شهدای دانشگاه بودیم
جاتون خالی مجلس با صفایی بود شب وداع تا صبح کنارشون بودیم ، شبی با شهدا ...
ولی حیف
حداقل برای شهدای کهف 40 شب زیارت عاشورا کنارشون بودیم
اما اینا چون بچه ها امتحان داشتند خیلی غریبند
متاسفانه حراست دانشگاه هم از ورود مردم عادی ممانعت میکنه و این کار با سختی انجام میشه
خلاصه خیلی غریب و با صفاست ...
میثاق با شهدا
من کجا و تو کجا که شنیدم قطرات خونت با خاکهای شلمچه یا طلائیه یا شاید با آب های اروند همراه شد تا من را که بعد از سالها به یاد تو افتاده ام هشدار دهد و کسی از درونم فریاد بزند که:
های ! میدانی فاصله خونی که در رگ توست با آن قطرات خون چیست ؟
من کجا و تو کجا؟ که شنیدم چه قدر راحت چشمت را به زرق و برق چراغهای شهر بستی ! چراغهای چشمک زنی که که مردمش را از نگاه به آسمان باز می داشت و تو اما دنبال ستاره ها بودی و همین شد که خودت هم یکی از ستاره های آسمان شدی
من کجا و تو کجا که شاید در یک لحظه ملکوتی به قشنگی تمام عمر آدم ها کوله بار گناهانت را زمین گذاشتی و قنوت گرفتی ، سجده کردی ، سجده شکر یا توبه نمی دانم ، هرچه بود در یک لحظه عهدی بستی و تمام شد و همه چیز از همین یک لحظه شروع می شود ، لحظاتی که شاید یک چشم بر هم زدن بیشتر طول نکشد ، اما چشمه ای در قلب آدم ها می جوشانند که سعادت عمری را رقم می زند ، لحظه ای که میثاق می بندی همان باشی که او می خواهد .
وقتی بر خاکی که روی آن افتاده بودی قدم می زدم ، با تو پیمان بستم ، کوله بار گناهانم را همانجا روی زمین بگذارم و همان میثاقی را ببندم که تو با خدا بستی .
هنوز کلام پیر جماران را از یاد نبرده ام که گفت جنگ تمام نشده است، جنگ ما جنگ حق و باطل است و تا پایان تاریخ ادامه خواهد داشت و من هر روز در کشاکش زندگی معنای این کلامش را در میابم ، در جنگی که هنوز تمام نشده است با مسئولیتی شاید هزاران بار سنگینتر .
گاهی که بار سنگین این مسئولیت را بر دوشم احساس می کنم دلم برای آسمان تنگ می شود .
و تو می دانی که در این زرق و برق شهرها پیمودن راه آسمان چقدر سخت است . همراهیم کن
... تا شاید من هم به آسمانی ها بپیوندم .
... تا شاید من هم یکی از آنهایی باشم که امام عصر (عج) برای خودش انتخاب می کند .
... تا شاید من هم مثل تو پرواز کنم .
اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک و بین یدی ولیک
نوشته شده توسط : ممتحنه
سلام با عنایت خداوند و لطف مدیر وبلاگ شهید عبدی بنده از این پس در آنجا هم سعادت نویسندگی دارم منون میشم یه سر بزنید اینم یه مطلب خوشگل :
من اعتقاد دارم که خدای بزرگ انسان را به اندازه ی درد و رنجی که در راه خدا تحمل کرده است پاداش میدهد و ارزش هر انسان به اندازه ی درد و رنجی است که در این راه تحمل کرده است و میبینم مردان خدا بیش از هرکس در زندگی خود گرفتار بلا و رنج و درد شده اند علی بزرگ را بنگرید که خدای درد است حسین را نظاره کنید که در دریایی از درد و شکنجه فرو رفته است که نظیر آن در عالم دیده نشده است و زینب کبری را ببینید که با درد و رنج انس گرفته است درد دل آدمی را بیدار میکند روح را صفا میدهد غرور و خودخواهی را نابود میکند نخوت و فراموشی را از بین میبرد انسان را متوجه وجود خود میکند .
بخشی از دستنوشته های شهید چمران در گفتگو با معشوق خویش
نوشته شده توسط : ممتحنه
2 مطلب مهم :
بسم الله !
1- حال که خداوند اراده فرموده تا پهنه ی دیگری از زمین میزبان شهدای راهش باشد
حیف است نام ما نیز در خیل همراهان نباشد .... وعده ی دیدار ما : پنج شنبه 27 دی ماه مصادف با هشتم محرم الحرام
ساعت 10 صبح مسجد داشنگاه شهید بهشتی
تشییع 5 شهید گمنام از کهف الشهدای ولنجک تا مسجد دانشگاه
در ضمن مراسم شب وداع با یاران نیز چهارشنبه شب از ساعت 20 در مسجد دانشگاه برقرار است
منتظر حضور سبزتان هستیم به دیگر بنده های دلتنگ شهادت و عاشق ولایت نیز خبر دهید تا حضور پر شور تر باشد
2- مراسم عزاداری حضرت سید الشهدا (ع) در جوار شهدای آرمیده در کهف الشهداء
موعد : 19 دی ماه الی 1 بهمن 86 از ساعت 15
ولنجک ، بلوار دانشجو ، البرز دوم ، ابتدای جاده ی کهف الشهداء
سال اولشونه مقدور بود حتما بیاید التماس دعا یا زهرا(س)
نوشته شده توسط : ممتحنه
وصیت نامه ی شهید کاظمی به بهانه سالگرد عروج آسمانیشان :
الله اکبر اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهد ان علیاً ولی الله
خداوندا فقط میخواهم شهید شوم شهید در راه تو، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی شهادت میخواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق.
نمیدانم چه باید کرد، فقط میدانم زندگی در این دنیا بسیار سخت میباشد. واقعاً جایی برای خودم نمییابم هر موقع آماده میشوم چند کلمهای بنویسم، آنقدر حرف دارم که نمیدانم کدام را بنویسم، از درد دنیا، از دوری شهدا، از سختی زندگی دنیایی، از درد دست خالی بودن برای فردای آن دنیا، هزاران هزار حرف دیگر، که در یک کلام، اگر نبود امید به حضرت حق، واقعاً چه باید میکردیم. اگر سخت است، خدا را داریم اگر در سپاه هستیم، خدا را داریم اگر درد دوری از شهدای عزیز را داریم، خدا داریم. ای خدای شهدا، ای خدای حسین، ای خدای فاطمه زهرا(س)، بندگی خود را عطا بفرما و در راه خودت شهیدم کن، ای خدا یا رب العالمین.
راستی چه بگویم، سینهام از دوری دوستان سفر کرده از درد دیگر تحمل ندارد. خداوندا تو کمک کن. چه کنم فقط و فقط به امید و لطف حضرت تو امیدوار هستم. خداوندا خود میدانم بد بودم و چه کردم که از کاروان دوستان شهیدم عقب ماندهام و دوران سخت را باید تحمل کنم. ای خدای کریم، ای خدای عزیز و ای رحیم و کریم، تو کمک کن به جمع دوستان شهیدم بپیوندم.
گرچه بدم ولی خدا تو رحم کن و کمک کن. بدی مرا میبینی، دوست دارم بنده باشم، بندگیام را ببین. ای خدای بزرگ، رب من، اگر بدم و اگر خطا میکنم، از روی سرکشی نیست. بلکه از روی نادانی میباشد. خداوندا من بسیار در سختی هستم، چون هر چه فکر میکنم، میبینم چه چیز خوب و چه رحمت بزرگی از دست دادم. ولی خدای کریم، باز امید به لطف و بزرگی تو دارم. خداوندا تو توانایی. ای حضرت حق، خودت دستم را بگیر، نجاتم بده از دوری شهدا، کار خوب نکردن، بندهی خوب نبود،... دیگر...
حضرت حق، امید تو اگر نبود پس چه؟ آیا من هم در آن صف بودم. ولی چه روزهای خوشی بود وقتی به عکس نگاه میکنم. از درد سختی که تمام وجودم را میگیرد دیگر تحمل دیدن را ندارم. دوران لطف بیمنتهای حضرت حق، وای من بودم نفهمیدم، وای من هستم که باید سختی دوران را طی کنم. الله اکبر خداوندا خودت کمک کن خداوندا تو را به خون شهدای عزیز و همه بندگان خوبت قسم میدهم، شهادت را در همین دوران نصیب بفرمایید و توفیقام بده هر چه زودتر به دوستان شهیدم برسم، انشاء الله تعالی.
منزل ظهر جمعه 6/4/82
بــه پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است
نوشته شده توسط : ممتحنه
سلام شنبه صبح داشتم از کنار جاده کهف رد میشدم دیدم یه عالمه آدم تو جادند گفتم بابا دم این امت گرم تو این یخ بندون و برف شدید هم هوای شهدا رو دارند یه ذره که نزدیکتر شدم و دقت کردم دیدم بعلهههههههههه حدود 30-40 تا خواهر برادر دینی جاده کهف رو کردند پیست اسکی و از کنار شهدا تا پایین جاده با تیوپ سر میخورند
مغزم سوت کشید .... باورم نمیشد میدونستم خیلیا خبر ندارند اینا اینجاند ولی نه پس اون کهف الشهدا به اون بزرگی که تو مسیر نوشته چیه یعنی ندیدن؟ و خیلیا هم از وجود شهدا ناراحتند ولی فکر نمیکردم بی شرمی رو به این حد برسونند که کنار شهدا به کاراشون بپردازند آخه تو این مدت چون برف خیلی بود نمیشد رفت بالا و بچه های خودی کمتر سر زدند که نتیجش همین شد
رسیدم خونه تماس گرفتم و به بچه ها خبر دادم چند ساعت بعد خبر رسید که خدا رو شکر بچه ها همه ی اونا رو جمع کردند و جلوی خیابون منتهی به کهف گیت (ایست بازرسی )گذاشتن خلاصه سرتونو درد نیارم بعد این قضایا با اینکه مسیر شیشه شده بود با یه سری از دوستان جمعه صبح دل زدیم به دریا و رفتیم کهف این چند تا عکسم سهم شما از این زیارت.
میخواستم عکسای شب یلدا رو هم بزارم دیدم دیگه گذشته ببینید نظر بدید
دعا یادتون نره
یا زهرا(س)
(برای دیدن اندازه واقعی عکسها رو سیو کنید و بعد ببینید .)
مراد عشق کشف راز میکرد **** که مجنون چون به لیلی ناز میکرد
به خاک پای لیلا غبطه میخورد ****بدین سان تا افقق پرواز میکرد
به گردون طوف تیغ عشق میداد **** به مرگش زندگی آغاز میکرد
دو لب می بست و از چشمان معشوق**** به چشمش بوسه ها احراز میکرد
به بزم عشق کامش را چو میبست **** به عود عشق سوزش ساز میکرد
در دل را به روی غیر می بست **** در باغ شهادت باز میکرد ...
از اشعار مرحوم ابوالفضل سپهر
نوشته شده توسط : ممتحنه