سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 پاییز 1386 - پایگاه عشق

من عرف نفسه ...

پنج شنبه 86 آذر 29 ساعت 7:15 صبح

سلام امروز عرفه است

میخواستم کلی بنویسم ولی نمیدونم چرا نمیشه امروز روزیه که بد بخت بیچاره هایی مثل من که نتونستند خودشونو تو شبای قدر پاک کنند یه بار دیگه به درگاه اون خالق مهربون میرند،باشد که به واسطه ی خوبایی که امروز تو صحرای عرفاتند یه نگاهی هم به ما بکنه و پاکِ پاک شیم گفتم بهتره حرف نزنمو این مطلب خوشگلو بزارم من که خیلی لذت بردم

دعا یادتون نره رفقا

اگه دلتون شکست دعایی به حال این بنده حقیر هم بکنید

یا زهرا (س)

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم 

گفتی: فانی قریب

    .:: من که نزدیکم (بقره/186) ::.

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم 

گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال

    .:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/205) ::.

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد! 

گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم

    .:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/22) ::.

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی 

گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه

    .:: پس از خدا بخواهید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/90) ::.

گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟     

گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده

    .:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/104) ::.

گفتم: دیگه روی توبه ندارم 

گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب

    .:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/3-2) ::.

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟ 

گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا

    .:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/53) ::.

گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟ 

گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله

    .:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/135) ::.

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم!  ...  توبه می‌کنم 

گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین

    .:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/222) ::.

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک     

گفتی: الیس الله بکاف عبده

    .:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/36) ::.

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟ 

گفتی:

یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما

.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/43-41)

 

                                       


نوشته شده توسط : ممتحنه

با شهدا نجوا کن [ نجوا ]


بسیجی خسته نباشی دشمنت حاجت روا شد ....

پنج شنبه 86 آذر 8 ساعت 11:48 عصر

سلام

امروز اومدم یه کم حرف دل بنویسم این مطلبو فقط چند روز میزارم باشه

این مطلب مخصوص بسیجیاست فقط بسیجیا بخونند ،دوست دارم جواب حرفامو بدونم ممنون میشم بی جواب نزارید

هفته ی گذشته هفته ی بسیج بود

خیلی حرفا زده شد

خیلی از ارگانها و بیشتر حوزه های مقاومت یه سر به کهف الشهدا اومدند

صدا و سیما هم که امسال دیگه ترکوند و کلی برنامه پخش کرد

لوگوهای بالای شبکه ها هم که دیگه نگو: بسیج مدرسه ی عشق

لبخند بزن بسیجی، بسیج شجره طیبه و ...

تو کلی از برنامه ها مسئولین نواحی مختلف اومدند و از فعالیتهاشون گفتند

از جلسات پایگاهها

از اردو های فرهنگی و نظامی و از کارهای عقیدتی که انجام میشه ....

نمیدونم چرا اینجوری شد اصلا نمیدونم از کی

این پست مخصوص بچه بسیجیاست خواهش میکنم جواب منو بدید

این بود بسیجی که امام گفت؟

این بود شجره طیبی که روح خدا ازش صحبت کرد؟

آقا مهدی کجایی ؟ تویی که اون دوره افتخار میکردی که بهت بگن بسیجی و همیشه اونا از خودت سر میدونستی

حسن باقری تو چی ؟ تو که خودتو نوکر همه بسیجیا میدونستی نمیدونم اگه الانم بودی همینو میگفتی/

وای بچه ها ما داریم چیکار میکنیم ؟

چرا اینجوری شد ؟

اسم بسیج  رو گذاشتیم سر در یه اتاق میریم توش تنها صحبتی که نمیشه بحثای عقیدتیه

این قدر رومون کار عقیدتی نشده که حد اقل بتونیم ولایت فقیه رو اثبات کنیم و تو بحث با مخالفین نظام کم میاریم  از بسیج فقط لباس خاکی و ریش و چادرو چفیه رو فهمیدیم  فقط بلدیم بگیم جانم فدای رهبر !

آقا اینو گفتن آقا اونو گفتن ...

و تو بحث با دیگران همش تعصبی برخورد میکنیم

اگه اینقدر کار رو بچه ها میشد که بتونند با منطق و اسناد حقانیت ولایت فقیه رو اثبات کرد بهتر نبود؟

یه اسلحه میدن دستمون میریم ایست بازرسی کلی کلاس میایم  حال ملتو میگیریم

خارج از حوزه مسئولیتمون فقط برای اینکه بگیم ما کارت ضابط داریمو خیلی آدم حسابی هستیم به همه بند میکنیم دعوا راه میندازیم....بابا صبرمون کجا رفته ؟ اصلا اجازه نمیدیم کسی چپ نگامون کنه  یه ذره از سعه ی صدری که مهدی زین الدین و شهید همت داشتند یاد بگیریم

آخه چرا؟

چرا اینجوری؟

چرا باید همه از اسم بسیج بدشون بیاد؟

چرا کسایی که خودشون دوره جنگ کمک میکردند الان پاشونو نمیزارند تو این ارگان؟

چرا ارزشا رو گذاشتیم کنار و فقط به ظاهر چسبیدیم؟فقط به کلمات....

اونروز یه بنده خدایی اومده بود کهف ، خیلی چهره ی موجهی داشت  ولی یه رفتارایی کرد که....آخرش با دوستاش داشت میرفت گفت بعد از شهدا چه کردیم؟

میخواستم بگم گند زدید به انقلاب،خراب کردید همه چیزو

بسیجی وقتی تو خیابون راه میره باید هوای همه کارشو داشته باشه چون جزء سپاه اسلام میدوننش اگه خطایی کنه باعث میشه به کل نظام و انقللاب توهین شه

چرا کار رو به جایی رسوندیم که حتی خودمونم برای خودمون پیامک میسازیم و خودمون هم به خودمون می خندیم؟

تو جامعه ای که وضعش روز به روز داره بد تر میشه دیگه جایی برای خطای ما خوب نماها نیست

بیاید یه کم دل آقا رو بدست بیاریم

بابا این مملکت اسلامیه

چرا باید تو مغازه هاش مشروب بفروشند(البته به اهلش،به ما که رخ نشون نمیدند تو خ اقدسیه ، نیاوران و ...)

چرا باید دختراش طوری بیان بیرون که با پسرا اشتباه گرفته شن

چرا الان پسر 6-5 ساله ممیز شناخته میشه و باید جلوش حجاب گرفت ؟

چرا نباید یه دختر جرأت کنه بعد از تاریکی هوا از خونش بیرون بیاد

چرا دیگه نمیشه هیچ جا تنها رفت

به خدا خسته شدیم

خدایا پس آقامون کی میاد؟

یه جا خوندم جبرئیل بعد از رحلت پیامپر (ص) 10 بار(عددش رو مطمئن نیستم)  دیگه به زمین میاد و 10 گوهر گرانبها رو با خودش از زمین مردم میبره

یه بار میاد و گوهر عفت و حیا رو از زنان میگیره

و یک بار هم گوهر غیرت رو از مردان

نزاریم اینجوری شه

الان وظیفه ما دفاع نظامی نیست

وظیفه ی اصلی ما الان مبارزه فرهنگیه 

وای به حال ما

اونا که تعهدی به نظام و انقلاب و جهاد و اسلام ندارند که حسابشون پاک ....

ولی ما که دم از شهادت میزنیم ما که دم از عشق رهبر میزنیم ما میخواهیم چی جواب شهدا رو بدیم؟

چه جوری میخوایم به امام بگیم از میراثش حفاظت نکردیم ؟

چه جوری میخوایم تو چشم مادرمون نگاه کنیم ؟

کاش به جای این همه ادعا به خودمون بیایم و دوباره یاد باکری ها  ، باقری ، همت ، خرازی و ... رو توی دلها زنده کنیم

کجایند مردان بی ادعا .............

کاش روزی بشه که همه بسیجی باشیم و نه فقط عضو بسیج

بسیجی بودن معرفت میخواد

خدایا به همه بچه های این مرز و بوم که هممون میدونیم دلشون پاکه معرفت خدمت به مردم  و ولایت فقیه رو بده

خدایا کاری کن تا همه ما ولایت پذیر باشیم

خدایا نکنه روزی بیاد که آقا بیاد و ما توی سپاهشون نباشیم 

خدایا لیاقت بده قبل از ظهور در کنار نائب المهدی و هنگام ظهور در رکاب آقامون باشیم و مبارزه کنیم

خدایا ما رو شرمنده امام و شهدا قرار نده

اللهم عجل لولیک الفرج

شادی ارواح طیب شهدا و امام شهدا صلوات

یه شعری هست مطمئنم همتون شنیدید رضا هلالی خونده  این چند بیتشو خیلی دوست دارم

بخونید قشنگه:

...صدای جبهه بلنده میگه چفیه بی وفا شد           رمز سربند یا زهرا مثل اینکه برملا شد

دیگه حالت دوکوهه شبیه کرب و بلا شد              وقتی گفتن از شلمچه جواب ما ناسزا شد

 جای هر خون شهیدی مجلس گناه به پا شد              گوییا سر حسینم دوباره به نیزه ها شد

سد دز نامه به هور داد ارزش ما بی بها شد     قصر شیرین به هویزه میگه کعبه بی منا شد

دیگه از عسل شیرینتر مردن این بی نوا شد     زسحر گهم همیشه شفع و وتر و صبح قضا شد

کوچه های بی شهید شهر ما چه بی صفا شد        گوش ما جای نیایش آشنا به هر صدا شد

بسیجی خسته نباشی دشمنت حاجت روا شد          صورت غریب رهبر شبیه مادر ما شد...

 

 

 

پی نوشت:

من یه توضیح بدم اگه غیر خودیا سر زدند و مطلبو خوندن:

اولا که من گفتم فقط بسیجیا بخونن

ثانیا  این مطلب شامل حال همه نبود و هنوز هم میشه بچه های با صفا پیدا کرد اگر اینطور نبود باید فاتحه همه چی رو میخوندیم

بیشتر منظورم خودم بود و کسایی که دیدم دارند کج میرن.

ثالثا  این مطلب فقط  تلنگری بود به بعضیا 

رابعا دوستان یه وقت سوء تفاهم نشه من همیشه نوکر همه بچه بسیجیا هستم و خواهم بود  چون این مدت یه چیزایی دیدم که بغضش تو گلوم مونده بود جایی بهتر از اینجا برای خالی کردنش ندیدم  این مطلبو نوشتم .

خامسا  امیدوارم کسی به دل نگیره یه ذره حرف دل بود ، همین !

دعا یادتون نره ! یا مهدی(عج)


نوشته شده توسط : ممتحنه

با شهدا نجوا کن [ نجوا ]


اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم !

دوشنبه 86 آذر 5 ساعت 8:56 صبح

سلام . خواستم به مناسبت هفته ی بسیج یه کم حرف دل بزنم ولی دیدم این مطلب حیفه گذاشتمش فرصت برای درد دل زیاده

تا آخرش بخونید ، حیفه! از دست ندید! دعا بفرمائید ، یا زهرا(س)

سید سلام چند هفته ای می شود که نتوانستم بیایم پیش تو نمی دانم چرا؟ اصلا دیگه فرصت پیدا نمی کنم که بیایم اینجا ، یادش بخیر اون اوایل ، هر هفته عصر جمعه که میشد هر جا که بودم خودم رو میرسوندم اینجا و یکی دو ساعت با تو حرف می زدم و بار دلم سبک میشد ، ولی حالا دیگه اینطور نیست ، دل ، دل دیگری شده و کم کم داره مغلوب اون چیزایی میشه که سالها پیش ما ضد ارزش بود. سید میدونی چیه؟ روزگار خیلی عوض شده ، همه چیز فرق کرده به قول بعضیا دوره دوره ی عقل و خرده و کمتر کسی از عشق حرف میزنه ، البته حرف از هوس بازی بسیاره و به قول بعضیای دیگه ،دوران ، دوران نام و شهرت و نشانهای درجه یک و دو و سه هست .بازر روزها و شبهای سرشار از عشق و شور  جنگ کساد شده . اگر اون روز ها میزان، تقوا بود ، حالا میزان، پست و پول و پارتی شده .اگر اون روز ها خانه ی دوست را در زیر نخلهای سربریده جستجو میکردند امروز در «در زیر درختان زیتون» جستجو میکنند . اگر اون روز ها معنویت و عرفان را در برج قیام و قعود شبانه جستجو میکردند امروز در برج مینو جستجو میکنند . اگر اون روز ها بر پیشانیمان شعار سرخ «شهادت دگر هیچ» می درخشید امروز بر پیشانیمان مهر سرد «زندگی دگر هیچ» حک میکنند . خلاصه سید فقط باید گفت :

روز وصل دوستداران یاد باد !      یاد باد آن روزگاران یاد باد!

گفتم دوره دوره نام و شهرت است . یادم هست چند روز پیش از بزرگراه شهید گمنام رد میشدم البته نه با «دوو» و یا «بنز» با اتوبوس واحد بودم . برای یک لحظه کلمه گمنام که روی تابلو نوشته بود توجهم را جلب کرد . و یک مرتبه خاطره اون روز فراموش نشدنی تو ذهنم زنده شد .حتما میدونی کدام روز را میگویم ،آره، منظورم اولین روزی است که تو را دیدم ، در لحظات اول که تو را از پشت ماشین به داخل معراج آوردند و من برای شناسایی بالای سرت آمدم - البته سر که چه عرض کنم- وقتی جستجو کردم که پلاک و یا نوشته ای از جیبهایت برای شناسایی پیدا کنم ، با زحمت یکی دو تا از دکمه های باقی مانده ی بلوزت را باز کردم .زیر پیراهنی سفیدت را دیم که رنگش قرمز شده بود ، در آن هنگام متوجه جمله ای شدم که روی  زیر پیراهنیت نوشته بودی گفتم حتما اسم یا نشانه ای باشد که برای شناسایی کمکمان کند ولی خوب که دقت کردم دیدم اونجا نوشته بودی :«اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم » در یک لحظه مات و مبهوت ماندم و تقریبا نا امید از شناسایی تو .

اون روز برای اولین بار با کلمه گمنام برخورد کردم و هرچه از آنروز میگذرد معمای گمنامی برایم پیچیده تر میشود و الان که دیگر تقریبا لا ینحل شده . چرا گمنامی؟!

یادم نمیرود ماهها در معراج در قسمت شهدای گمنام ماندی و شناسایی نشدی . شهدا می آمدند و می رفتند ولی تو در گوشه ای فقط نظاره گر بودی و نا شناخته.

خانواده های زیادی برای شناسایی شهدایشان می آمدند و میرفتند اما هیچ کدام نتونستند تورو شناسایی کنندو نشانه ای از تو بیابند .

یکبار هم به اشتباه تو را به جای یک مفقود الاثر به قم بردند بعد معلوم شد ه اشتباه شده است البته اشتباه که نه تقدیر تو چنین بود که با این تن بی سر به پابوس حضرت معصومه _ علیها سلام - بروی و برگردی . شاید هم تو از اون بچه سید ها ی باصفا  هستی و با خودت گفتی که این دم آخر به نیابت مادرمان فاطمه زهرا(س) به زیارت حضرت معصومه (ع) بروی و حتما در انتخاب گمنامی هم به ایشان اقتدا کرده ای و نخواستی قبری داشته باشی .

شهدا می آمدند و میرفتند و تو هنوز مانده بودی .مثل اینکه تقدیر تو چنین رقم خورده بود که بقول خود «برای خدا گمنام بمانی » و همینطور هم شد بعد از ماه ها که دیگر امکان نگهداری تو در معراج وجود نداشت تو را آوردیم و در همین قطعه به ابدیت سپردیم. البته اون موقع قبراهای اطراف تو سنگ نداشتند ولی بعد ها متوجه شدم که دو برادر سید در فاصله ی چند روز به شهادت میرسند و در کنار تو می آرامند یکی سمت راست، یکی سمت چپ تو . از اون زمان به بعد بود که هر وقت از جبهه به مرخصی می آمدم و در شهر بودم عصر های جمعه به دیدنت می آمدم و زورق طوفان زده روح و روانم را به ساحل گمنامی تو میرساندم و آرام میگرفتم ، اما هر وقت به اینجا می آمدم می دیدم که سنگ مزار تو و این دو سیدبا آب شسته شده، چند شاخه گل روی قبرها گذاشته شده بود و به این جهت گفتم که تو را سید خطاب کنم .

سید جان ! خورشید غروب کرده و هوا کم کم تاریک میشود ، از بین شاخه های گل یاسی که اون سالها بالای سرت کاشته ام چراغهای گنبد حرم امام عزیز را میبینم که روشن شده اند و صدای روح نواز صوت قرآن از آن مأذنه عشق به گوش میرسد ، یعنی هنگام رفتن به سوی خداست .

سید ! برایم دعا کن! دعا کن که تب تجمل و مد گرایی تن نحیفم را نیازارد و ویروس روزمرگی روحم را به محبس تنگ تکرار و عادت نکشاند . ودعا کن  که یکبار دیگر سفره پرفیض شهادت گشوده شود و ما واماندگان سلسله جهاد و شهادت را توان بهره گیری از آن خوان پر برکت باشد .

سید با اینکه سالها از آن اولین برخورد گذشته است ، لکن هنوز من مانده ام و معمای گمنامی تو و آن نوشته ی جانسوز که «اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم»

قسمتی از دست نوشته ی جمال الدین رحیمیان


نوشته شده توسط : ممتحنه

با شهدا نجوا کن [ نجوا ]


اذن دخول حرم تو یا اباالفضله....

پنج شنبه 86 آذر 1 ساعت 12:29 صبح

هر چند حال و روز زمین و زمان بد است /یک تکه از زمین در آغوش مشهد است

حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای / آنجا برای عشق شروعی مجدد است

سلام عیدتون مبارک

امشب شب میلاد هشتمین امام ماست امشب دل همه بچه شیعه ها تو مشهدالرضاست

از دو ماه پیش دنبال بلیط بودیم برای امشب ولی نشد

قسمت نبود امشب از حرم رضوی براتون بنویسم

دلم خیلی هواییه

یه بنده خدایی تو محل هست خیلی اهل حاله،

چند وقت پیش داشتیم باهاش سر همینکه نشد امسال مهمون آقا بشیم حرف میزدیم که گفت یکی از دوستان دیروز رفت مشهد پرسیدم چجوری؟ گفت از بازار سیاه بلیط گرفته 125000 تومان

البته این دوستمون خیلی با معرفته و  همیشه مشهده و این 125000 تومان به هیچ جاش برنمیخوره

ولی آخه چرا؟ واقعا لازمه؟ یعنی امشب که مهمونای امام رضا اونجا خیلی زیادن نوبت عیدی گرفتن به ما نمیرسه؟ یعنی دوری و نزدیکی از نظر امام رضا عین  دیدگاه ماست؟ پس شیعیان امریکایی دیگه باید بیخیال حاجتاشون شن ؟

حتما متوجه منظورم شدید

میخوام بگم واقعا نمیشه از همینجا

یه سلام باحال بکنیم؟

خدایی گاهی وقتا از ته دل جواب سلامای راه دورمونو میشنویم.نه؟

ولی خودمو میگم شده تو حرم باشم ولی سلامی که میدم فقط لق لقه ی زبونم باشه

شده اذن دخول بخونم ولی بی اجازه برم تو 

پس اونایی که امشب دلتون امام رضاییه

به حق اون طبیبی که بی نوبت جواب همه رو میده

بیاین همه با هم از همینجا اول یه اذن بگیریم بعدشم یه سلام باحال وبا اخلاص

به اقامون بدیم و ازش بخوایم عیدی امسال هممونو ظهور آقامون قرار بده 

 

بیاید با دلامون بریم مشهد رو به قبله بشینید 

با پای دلتون... بیاید با هم بریم رو بروی مسجد گوهر شاد ...

هرکی امشب با امام رضا کار داره با ما بیاد....

یه حوض جلوی مسجد هست بیاید اینجا وضو بگیرید

با اشک چشماتون ...

با هم بریم به طرف حرم  دو تا در داره یه بزرگی میگفت هر وقت خواستید وارد حرم شید از در سمت راست برید همون دری که پله میخوره ضریح پیداست

کفشاتونو بدید به کفشداری در رو ببوسید

داخل نریدا ! باید اذن دخول بخونیم

فقط ضریحو نگاه کنید ضریح پیداست

اول بگید امام رضا ممنونتم منو دعوت کردی امام رضا خیلی دوسِت دارم همیشه کبوتر

دلم تو حرمت پر میزنه

دست راستتو بزار رو سینت با هم اذن دخول بخونیم:

 أادخل یا الله .أادخل یا رسول الله .أادخل یا امیر المومنین . أادخل یا فاطمة الزهرا .أادخل یا حسن ابن علی أادخل یا حسین ابن علی أادخل یا علی ابن الحسین زین العابدین أادخل یا محمد ابن علی أادخل یا جعفرابن محمد أادخل یا موسی بن جعفر أادخل یا علی ابن موسی ........

یک به یک اذن دخول بگیر بیا در رو ببوس پله ها رو بیا پایین ......

آهسته بیا جلو ...رسیدیم به اون سنگ سفیده ...فرش و سنگ رو ببوس

پا بزار تو حرم

دستتو بزار رو سینت سلام بده:

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا السلام علیک یا امام الغریب السلام علیک ایها الامام الشهید السلام علیک ایها الامام المأمون السلام علیک ایها الامام المسموم السلام علیک ایها الامام المظلوم

سلام مستحبه ولی جواب سلام واجب ما که با این دل زنگار گرفته چیزی نمیفهمیم اگه شما جواب سلامتونو شنیدید ما رو هم یاد کنید یا زهرا(س)

 

 

اذن دخول حرم تو یا ابالفضله ...

نوشته شده توسط : ممتحنه

با شهدا نجوا کن [ نجوا ]


نامه ای به بهشت

جمعه 86 آبان 18 ساعت 2:58 صبح

نامه ای از شهید سید مرتضی آوینی (قبل از شهادت) به شهیدرضا مرادی

 

رضا جان ؛ ای مهر درخشان خاطرات من

هرگز تو را از یاد نمی برم ؛ تو را و آن حفره ی زیبای گلوله را که دری از بهشت بر گونه راستت گشوده بود و آن شب را که شب آخر تو بود و من نمیدانستم ؛ زیرا آن رگبار آتش ؛ کنار آن کاتیوشای آتش گرفته گیج که دیگر دوست و دشمن را از هم تشخیص نمیداد . می پنداشتم که کره زمین به آسمان دیگری کوچ کرده است . آسمان همان آسمان بود و زمین همان زمین ؛ اما(من) نه این (من) بودم که اکنون از سرمای شهر و از عمق دره های یخ بسته قلبهای مرده ؛ به تو پناه آورده ام .

من نه این من بودم که به تو پناه آورده ام ... آیا دیگر اذان صبح ، شب را نخواهد شکافت و طلعت ستاره ی سحری بر افق شهر ، نخواهد درخشید؟!

رضا جان ! چه خوب است که خفاشها دستشان به آسمان نمیرسد ؛ اگرنه تو را و دیگر ستاره های کهکشان راه مکه را میچیدند و چلچراغهای قصر های بهشتی را میشکستند .

چه خوب است که آنها نمیتوانند تابلوهای کوچه ها و خیابانها را بکنند و راهیان کربلا را به دیار گمگشتگان فراموشی تبعید کنند اگرنه میکردند.

رضا جان! کوچه دیگر تو را به یاد ندارد ، اما میداند که چیزی را فراموش کرده است .خیابان حتی به خاطر نمی آورد که چیزی را فراموش کرده باشد و شهر در عمق غفلت و وهم زمستانی خویش را به نمایش گذاشته است .

جنگ را دوران غمباری میخوانند که گذشته و یادگاران جنگ را ثمرات یک نسل تلف شده می پندارند و مقصودشان از آن تلف شده من تو هستیم رضا جان ! و همه آن بسیجیان عاشقی که ملازم رکاب آل کساء در سفر معراج بوده اند . من که نه!

«تو) رضا جان! «تو» و «حاج همت» و «کریمی» و «دستواره» و «علیرضا نوری» و «حسین خرازی» و «عاصمی» و ... و همه آن یکصد هزار ستاره کهکشان را مکه . در نظر آنان این عشق و دلباختگی کربلایی «خشونت» می نماید و آن جذبه های شهوانی سخیف «عشق» و میگویند که این عشق باید جایگزین آن خشونت شود !! آنکه با عقل کج افتاده خویش می اندیشد از کجا بداند عشق کربلا چیست؟و آن آزادی و استقلال که ما در پی آنیم چگونه محقق می شود ؟ باید هم کربلا را آرمان تحقق نیافته بنامند .

و مقصودشان از آن دوران و عاشق و عارف ترین عارفان تجدید میشود و از آن عهد است که (شقایق) سرخی میگیرد و (یاس) سپیدی . آسمان رفعت میگیرد و زمین وسعت ...

رضا جان! آنها که چشم باطن ندارند تا تحقق آرمانها را در تو ببینند و تو در آن لا زمان و لامکان در بالاترین معراج حیات طیبه اخروی عند الرب و مرزوق به نهمات خدایی و ما را در این میقات (احد الحسنیین) شکست یا پیروزی چه تفاوتی میکند آنجا که ما عمل به تکلیف کرده ایم / آنها چه میدانند رضا جان ؟! چه جنگ باشد و چه جنگ نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد باب جهاداصغرر که بسته شد باب جهاد اکبر که بسته نیست ! بگذار کرمها در باتلاقهای پاییزی خوب پرورده شوند و زمین و آسمان خود را در همان لجن زار متعفن بجویند...

رضا جان! هر گاه در قرآن در وصف بهشت می خواندم که «لا تَسمَع فیها لاغیه» و یا «لا یَسمَعون فیها لَغواً و لا تأثیماً » در شگفت می آمدم که مگر هرزه شنیدن و زخم زبان چه دردی دارد که بهشت را اینچنین ستوده اند:جایی که در آن لغو و تاثیم به گوش نمیرسد حال در میابم رضا جان ! ای شمس آسمان آبی دل من ! کاش مرا نیز در منظومه ی خویش می پذیرفتی و میکشاندی و با خود میبردی...


نوشته شده توسط : ممتحنه

با شهدا نجوا کن [ نجوا ]


القدس لنا

یکشنبه 86 مهر 15 ساعت 12:11 صبح

سلام احوال دوستان نور بالا چطوره؟ این چند شبه حکما همتون حسابی به ملکوت اعلی پیوستید

ما که یاران این مجازی خانه را فراموش  نکردیم امید که شما هم به یاد حقیر بوده باشید

القصه خیر سرمون خواستیم امسال یه گزارش خوشگل از راهپیمایی بنویسیم از اونجایی که خیلی دیر تموم شد مراسم شب قبل و حدود 4 رسیدیم دیگه همه خواب موندیم ساعت 11 رسیدیم و همه سر صفا نشسته بودند و سخنرانی آقای دکتر هم شروع شده بود ما هم برای خالی نبودن عریضه راه افتادیم تو خیابونای اطراف و چند تا عکس گرفتیم نمیدومن چرا همش گروه سنی خردسالان به تور ما میخورد نزدیک بود گوشیمو توقیف کنند من نمیدونم چرا عکاسای خارجی مانعی ندارند ولی جلوی ایرانیا رو میگیرن سرتونو درد نیارم عکسارو میزارم چون نور زیاد بود و چیزی نمیدیدم زیاد خوب نشده ببینید نظر بدید نظر بدید

 

منتظران مهدی آزادی قدس رو از آقاشون میخواستند

 

عده ای از علما امروز را عیدسعید فطر  اعلام کردند

 

اینم آقا محمد امین و غلامحسین خان

 این آقا کوچولوهم ا تفنگ آبیش به پرچم اسرائیل شلیک میکرد

همینجوری قاطع ایستاده بود من که لذت بردم

 

 

بقیشو اینجا ببینین...

نوشته شده توسط : ممتحنه

با شهدا نجوا کن [ نجوا ]



سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سفارش تبلیغ
صبا ویژن