: منوی اصلی :
: درباره خودم :
: پیوندهای روزانه :
: سرزمین عشق :
: همراهان :
: لوگوی همراهان :
: پیش نوشته ها :
: مداحی; وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
ای آسمانی تر از یک دل شکسته دل مجنون را کدامین آدینه با ناز نگاهت مجنون تر می کنی ؟ قصه غریبی است بی تو عبور کردن از دل جمعه ها ، من و ستاره ها یکشب در حضور خدا برای آمدنت خورشید را قربانی کردیم می دانم می آیی نذر کردم عطر تمام نرگسها را پیشکش نگاه خسته ات کنم و به شقایق های عالم بگویم دوستت دارم و انتظار ظهورت را می کشم مهدی جان...
نوشته شده توسط : ممتحنه
صدام در 28 آوریل سال 1937 میلادی در روستای العوجا در حومه تکریت " حدود 100 مایلی" بغداد متولد شد . | |
روستائیان محل زادگاه صدام در آن زمان در فقر مطلق به سر می بردند و آنها تنها راه پیشرفت خود را پیوستن به ارتش یافتند و از این رو بسیاری از فرماندهان ارتش , از حومه تکریت هستند. عقب ماندگی منطقه تکریت به حدی است که پس از گذشت بیش از 3 دهه سرمایه گذاری و نوسازی در این منطقه , هنوز رسوم قبیلگی و خانوادگی بر مدنیت شهری تقدم دارد. صدام قبل از تولد , پدرش را از دست داده بود و مادرش با عموی وی ازدواج کرد و به این ترتیب عموی صدام "حسن ابراهیم" تربیت او را به عهده گرفت. بر خلاف خانواده مادری , خانواده پدری صدام , در تنگدستی زندگی می کردند. عموی صدام در روستای العوجا به دروغگویی و بدنامی مشهور بود. صدام در سال 1955 در تکریت به مدرسه رفت و در 18 سالگی تحصیلاتدبستان را تمام کرد, در سن 24 سالگی "1961" مدرک دیپلم را اخذ کرد و در سالهای میانی دهه هفتاد میلادی تحصیلات خود را در رشته حقوق و در سطح فوق لیسانس به پایان رساند. وی در سن 20 سالگی وارد شاخه جوانان حزب بعث شد , در سال 1958 به علت حضور در دعوای خانوادگی که به قتل یکی از اعضای خانوادهاش منجر شدبه 6 ماه حبس محکوم شد. در سن 22 سالگی صدام عضو کمیته 10 نفره چریکهای حزب بعث شد که ماموریت ترور نافرجام عبدالکریم قاسم را داشت و در جریان این ترور صدام به صورت ناخواسته مورد اصابت گلوله از سوی همرزمان خود قرارگرفت و با استفاده از اسب فرار کرد و پس از شنا در رود دجله وارد سوریه شد. در سوریه با میشل عفلق نظریه پرداز حزب بعث آشنا و شیفته او شد, در فوریه 1960 پس از 3 ماه اقامت در سوریه به قاهره رفت و در آن جا به شاخه مصری حزب بعث پیوست و پلههای ترقی را به سرعت در این حزب پیمود. در سال 1964 به حمایت میشل عفلق و حسنالبکر , مسئول سازمان نظامی حزب شد و در این منصب مسئول اجرای 2 طرح ترور رئیس جمهور و غارت کاخ وی و سرنگونی هواپیمای عارف شد. طرح نخست با برکناری افسر گارد ریاست جمهوری که قرار بود صدام را وارد کاخ کند شکست خورد و طرح دوم نیز توسط خلبانان لو رفت و در نتیجه عارف دستور سرکوب اعضای حزب بعث را صادر کرد و صدام بار دیگر فراری شد. در اکتبر 1964 مخفی گاه وی کشف شد که پس از تیراندازیهای متقابل, سرانجام با تمام شدن مهمات , صدام دستگیر و زندانی شد اما با کمک همدست سابق خود یعنی "شیخ لی" از زندان فرار کرد. پس از روی کار آمدن کمونیستهای بعثی در سوریه و زندانی شدن میشلعفلق و البیطار, صدام کنگره فوق العاده حزب بعث "شاخه عراق" را تشکیل داد. نتیجه این کنگره انشعاب حزب بعث عراق از حزب بعث سوریه بود , در مقابله با اقدام چپ گرایانه حزب سوری, صدام زمینه را برای تصفیه حزب از عناصر چپ فراهم کرد. با پیروزی انقلاب ,1968 صدام در کادر رهبری عراق قرار گرفت, در 28 ژوئیه 1979 صدام با اعلام خبر کشف توطئه بر ضد حکومت بعثی, تصفیهدیگری را در حزب بعث آغاز کرد که نتیجه آن اعدام پنج نفر از کادر رهبری شورای انقلاب و وزیران 30 , نفر از اعضای کنگره حزب و 82 افسر با درجه های بالای حزبی بود. یکی از نتایج این تصفیه شخصی شدن قدرت به جای حزب بعث بود , پس از رسیدن به ریاست جمهوری, صدام دبیر کلی حزب, رئیس ستاد ارتش , رئیس شورای فرماندهی انقلاب و از 1991 پست نخست وزیری را بر عهده گرفت . |
نوشته شده توسط : ممتحنه
سلام بچه ها نمی خواستم بیام ولی گفتم حیفه منم تو این جشن سهیم نباشم
هم عیدتون مبارک هم به درک واصل شدن صدام البته به حرف این جماعت اعتباری نیست ولی ان شاءالله که راسته
نوشته شده توسط : ممتحنه
مردمان رفتند نا گه دل گرفت قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
خسته بودم هیچ کس یارم نشد زان میان یک تن خریدارم نشد
هر که آمد بیش حرفی راند و رفت سوره ی حمدی برایم خواند و رفت
نه شفیقی نه رفیقی نه کسی ترس بود و وحشت و دلواپسی
آمدند در راه در دم دو ملک تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا بگو نام تو چیست ؟ آن یکی فریاد زد رب تو کیست؟
ای گنهکار سیه دل بد صفت ! نام اربابان خود یک یک ببر
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود دست و پایم بسته در زنجیر بود
نا امید از هر کجا و دل فکار می کشیدندم به خفت سوی نار
ناگهان الطاف حق آغاز شد از جنان در های رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان نور پیشانیش فوق کهکشان
بر سرش دستار سبزی بسته بود بر دلم مهرش عجب بنشسته بود
با قدوم آن نگار مه جبین از جلال حضرت عشق آفرین
دو ملک سر را به زیر انداختند بال خود را فرش راهش ساختند
غرق حیرت داشتند این زمزمه آمدی اینجا حسین فاطمه ؟
صاحب روز قیامت آمده گوئیا بهر شفاعت آمده
سوی من آمد مرا شرمنده کرد مهربانانه به رویم خنده کرد
گفت آزادش کنید این بنده را خانه آبادش کنید این بنده را
این که می بینید در شور است و شین ذکر لالاییش بوده یا حسین
او که اینجا این چنین تنها شده کام او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است گریه کرده بعد شیرش داده است
سینه چاک آل زهرا بوده است چای ریز مجلس ما بوده است
اسم من راز و نیازش بوده است خاک من مهر نمازش بوده است
پرچم من را به دوشش می کشید پا برهنه در عزایم می دوید
اقتدا بر خواهرم زینب نمود گاه می شد صورتش بهرم کبود
او که در بین شما گردیده بد جسم و جانش بوی روضه می دهد
حرمت من را به دنیا پاس داشت ارتباطی تنگ با عباس داشت
روز تاسوعا به تن کرده کفن نذر عباسم شده سقای من
گریه کرده چون برای اکبرم با خود او را نزد زهرا میبرم
هر چه باشد او برایم بنده است اوبسوزد صاحبش شرمنده است
در مرامم نیست او تنها شود باعث خوشحالی اعدا شود
در قیامت عطر و بویش می دهم پیش مردم آبرویش می دهم
باز بالاتر به روز سر نوشت می شود همسایه ی من در بهشت
سلام خیلی دوست داشتم برای عرفه بنویسم ولی این یه ماهه اصلا وقت ندارم فکر نمی کنم تا 20 -25 دی چیزی بنویسم این شعرو از یه بنده خدایی گرفتم دیدم خوشگله براتون گذاشتم رفتید عرفه التماس دعا
یا علی مدد
کربلا قبله ی دلهاست خدا می داند دیدنش آرزوی ماست خدا می داند
اولین مستمع مجلس پر فیض حسین مادرش حضرت زهراست خدا میداند
نوشته شده توسط : ممتحنه
بسم رب المهدی (عج)
صبح جمعه کوچمونو آب و جارو کرده بودم
از غریبی و حقیری به خدا رو کرده بودم
تا غروب روز جمعه پشت خونمون نشستم
آخه من چشم انتظار پسر فاطمه هستم
پشت در غروب جمعه که همه چشم انتظارند
می شینم تا که یه روزی واسه من خبر بیارند
خبر اون کسی که دلم گداشه
همونی که ذولفقار حیدری رو شونه هاشه
او که ذکر سبز لبهاش یا امیر المومنینه
اونکه ابرو هاش شبیه پسر ام البنینه
آبروی عالمینه وارث بدرو حنینه
نقش رو پیشونی بندش یا ابولفضل یا حسینه
فاطمی ترین مردم به روی زمینه این مرد
به خدا تو علویها علوی ترینه این مرد
ان شاءالله یه روز میادو ما میشیم پا به رکابش
او سوار ذوالجناح و ما گوار تب و تابش
ان شاء الله میاد میگیره رو شونه یه پرچم سرخ
از برای انتقام گروه محرم سرخ
میاد ومیریم مدینه کنار گنبد خضراء
میشینیم کنار قبر مادرش حضرت زهرا
او ائمه بقیع رو از غریبی در میاره
روی اون قبرای خاکی گنبد طلا می زاره
میاد و میریم به سوی آقای نجف ان شا ءالله
می شینیم کنار ایوون طلای نجف می خونه
برای چشمم روضه ی دست ابو الفضل
میاد و مثل ابوالفضل تو عالم رجز می خونه
قاتل های مادرشو در میاره می سوزونه
یا علی مدد
نوشته شده توسط : ممتحنه
چند سخن از جواد الائمه (ع) :
همنشینی با بدان: از همنشینی با انسان بد بپرهیز که او همانند شمشیر بدون غلاف است؛ منظرهاش نیکو و زیبا، ولی اثر و نتیجهاش زشت و نازیباست.
خیانت: برای اثبات خیانت شخص، همین کافی است که او امین اشخاص خیانتکار باشد.
حرکت به سوی خدا: حرکت کردن به سوی خداوند با دل، شخص را بهتر، سریعتر و مطمئنتر به خداوند می رساند، نسبت به اطاعت و عبادتش با سایر اعضاء و جوارح.
اطـاعــت از هــوای نـفـس: هر کس از هوای خویش اطاعت کند، آرزوی دشمن خویش را بر آورده کرده است.
اعتماد به خداوند: اعتماد به خداوند متعال، بهای هر چیز گرانبها و نردبانی برای رسیدن به هر چیز بلند مرتبه ای است.
برای آشنایی با ابعاد دیگر زندگی حضرت به آدرس زیر مراجعه کنید خیلی جالب و مفیده :
http://www.imamjawad.net/htm/far/imamjawad/index.asp
نوشته شده توسط : ممتحنه
نام: محمد. اصحاب1. ابو جعفر، احمد بن محمد بن ابى نصر، معروف به بزنطى کوفى. زمامداران معاصر1. مأمون (218-196 ق.). رویدادهاى مهم1. عزیمت امام رضا (ع)، پدر بزرگوار امام جواد (ع)، از مدینه به خراسان به اجبار مأمون عباسى، در سال 200 هجرى. داستانها
روزى امام محمد تقى (ع) بر عموى پدرش، على بن جعفر الصادق (ع) وارد گردید. على بن جعفر، که در کهولت سن بود، به احترام آن حضرت از جاى خود برخاست و وى را به حدى تکریم و تعظیم نمود که سرزنش اطرافیان را برانگیخت و به او خُرده گرفتند که تو عموى پدرش و بزرگ خاندان آل امام جعفر صادق (ع) هستى، چگونه با این کهولت سن، براى این نوجوان تواضع مىکنى؟ على بن جعفر در کمال متانت، دست به محاسن خویش کشید و گفت: اگر خداوند منان این محاسن سفید مرا براى امامت لایق ندانست، من آن را سزاوار آتش جهنم مىدانم اگر به امامت ولىّ زمان خود، حضرت امام محمد تقى (ع) اقرار نکنم(2).
پس از آن که امام رضا (ع) توسط مأمون، در سفر خراسان به شهادت رسید، اعتماد علویان و شیعیان از مأمون سلب گشته و به وى بدگمان شدند. در نتیجه، در هر فرصت مناسب، توطئهها و جنایتهاى او را افشا مىکردند. کلمات شریفه1. قالَ الْجَوادُ (ع): عِزُّ الْمُؤمِنِ غِناهُ عَنِ النَّاسِ.(4)
|
نوشته شده توسط : ممتحنه