سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم ! - پایگاه عشق

اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم !

دوشنبه 86 آذر 5 ساعت 8:56 صبح

سلام . خواستم به مناسبت هفته ی بسیج یه کم حرف دل بزنم ولی دیدم این مطلب حیفه گذاشتمش فرصت برای درد دل زیاده

تا آخرش بخونید ، حیفه! از دست ندید! دعا بفرمائید ، یا زهرا(س)

سید سلام چند هفته ای می شود که نتوانستم بیایم پیش تو نمی دانم چرا؟ اصلا دیگه فرصت پیدا نمی کنم که بیایم اینجا ، یادش بخیر اون اوایل ، هر هفته عصر جمعه که میشد هر جا که بودم خودم رو میرسوندم اینجا و یکی دو ساعت با تو حرف می زدم و بار دلم سبک میشد ، ولی حالا دیگه اینطور نیست ، دل ، دل دیگری شده و کم کم داره مغلوب اون چیزایی میشه که سالها پیش ما ضد ارزش بود. سید میدونی چیه؟ روزگار خیلی عوض شده ، همه چیز فرق کرده به قول بعضیا دوره دوره ی عقل و خرده و کمتر کسی از عشق حرف میزنه ، البته حرف از هوس بازی بسیاره و به قول بعضیای دیگه ،دوران ، دوران نام و شهرت و نشانهای درجه یک و دو و سه هست .بازر روزها و شبهای سرشار از عشق و شور  جنگ کساد شده . اگر اون روز ها میزان، تقوا بود ، حالا میزان، پست و پول و پارتی شده .اگر اون روز ها خانه ی دوست را در زیر نخلهای سربریده جستجو میکردند امروز در «در زیر درختان زیتون» جستجو میکنند . اگر اون روز ها معنویت و عرفان را در برج قیام و قعود شبانه جستجو میکردند امروز در برج مینو جستجو میکنند . اگر اون روز ها بر پیشانیمان شعار سرخ «شهادت دگر هیچ» می درخشید امروز بر پیشانیمان مهر سرد «زندگی دگر هیچ» حک میکنند . خلاصه سید فقط باید گفت :

روز وصل دوستداران یاد باد !      یاد باد آن روزگاران یاد باد!

گفتم دوره دوره نام و شهرت است . یادم هست چند روز پیش از بزرگراه شهید گمنام رد میشدم البته نه با «دوو» و یا «بنز» با اتوبوس واحد بودم . برای یک لحظه کلمه گمنام که روی تابلو نوشته بود توجهم را جلب کرد . و یک مرتبه خاطره اون روز فراموش نشدنی تو ذهنم زنده شد .حتما میدونی کدام روز را میگویم ،آره، منظورم اولین روزی است که تو را دیدم ، در لحظات اول که تو را از پشت ماشین به داخل معراج آوردند و من برای شناسایی بالای سرت آمدم - البته سر که چه عرض کنم- وقتی جستجو کردم که پلاک و یا نوشته ای از جیبهایت برای شناسایی پیدا کنم ، با زحمت یکی دو تا از دکمه های باقی مانده ی بلوزت را باز کردم .زیر پیراهنی سفیدت را دیم که رنگش قرمز شده بود ، در آن هنگام متوجه جمله ای شدم که روی  زیر پیراهنیت نوشته بودی گفتم حتما اسم یا نشانه ای باشد که برای شناسایی کمکمان کند ولی خوب که دقت کردم دیدم اونجا نوشته بودی :«اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم » در یک لحظه مات و مبهوت ماندم و تقریبا نا امید از شناسایی تو .

اون روز برای اولین بار با کلمه گمنام برخورد کردم و هرچه از آنروز میگذرد معمای گمنامی برایم پیچیده تر میشود و الان که دیگر تقریبا لا ینحل شده . چرا گمنامی؟!

یادم نمیرود ماهها در معراج در قسمت شهدای گمنام ماندی و شناسایی نشدی . شهدا می آمدند و می رفتند ولی تو در گوشه ای فقط نظاره گر بودی و نا شناخته.

خانواده های زیادی برای شناسایی شهدایشان می آمدند و میرفتند اما هیچ کدام نتونستند تورو شناسایی کنندو نشانه ای از تو بیابند .

یکبار هم به اشتباه تو را به جای یک مفقود الاثر به قم بردند بعد معلوم شد ه اشتباه شده است البته اشتباه که نه تقدیر تو چنین بود که با این تن بی سر به پابوس حضرت معصومه _ علیها سلام - بروی و برگردی . شاید هم تو از اون بچه سید ها ی باصفا  هستی و با خودت گفتی که این دم آخر به نیابت مادرمان فاطمه زهرا(س) به زیارت حضرت معصومه (ع) بروی و حتما در انتخاب گمنامی هم به ایشان اقتدا کرده ای و نخواستی قبری داشته باشی .

شهدا می آمدند و میرفتند و تو هنوز مانده بودی .مثل اینکه تقدیر تو چنین رقم خورده بود که بقول خود «برای خدا گمنام بمانی » و همینطور هم شد بعد از ماه ها که دیگر امکان نگهداری تو در معراج وجود نداشت تو را آوردیم و در همین قطعه به ابدیت سپردیم. البته اون موقع قبراهای اطراف تو سنگ نداشتند ولی بعد ها متوجه شدم که دو برادر سید در فاصله ی چند روز به شهادت میرسند و در کنار تو می آرامند یکی سمت راست، یکی سمت چپ تو . از اون زمان به بعد بود که هر وقت از جبهه به مرخصی می آمدم و در شهر بودم عصر های جمعه به دیدنت می آمدم و زورق طوفان زده روح و روانم را به ساحل گمنامی تو میرساندم و آرام میگرفتم ، اما هر وقت به اینجا می آمدم می دیدم که سنگ مزار تو و این دو سیدبا آب شسته شده، چند شاخه گل روی قبرها گذاشته شده بود و به این جهت گفتم که تو را سید خطاب کنم .

سید جان ! خورشید غروب کرده و هوا کم کم تاریک میشود ، از بین شاخه های گل یاسی که اون سالها بالای سرت کاشته ام چراغهای گنبد حرم امام عزیز را میبینم که روشن شده اند و صدای روح نواز صوت قرآن از آن مأذنه عشق به گوش میرسد ، یعنی هنگام رفتن به سوی خداست .

سید ! برایم دعا کن! دعا کن که تب تجمل و مد گرایی تن نحیفم را نیازارد و ویروس روزمرگی روحم را به محبس تنگ تکرار و عادت نکشاند . ودعا کن  که یکبار دیگر سفره پرفیض شهادت گشوده شود و ما واماندگان سلسله جهاد و شهادت را توان بهره گیری از آن خوان پر برکت باشد .

سید با اینکه سالها از آن اولین برخورد گذشته است ، لکن هنوز من مانده ام و معمای گمنامی تو و آن نوشته ی جانسوز که «اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم»

قسمتی از دست نوشته ی جمال الدین رحیمیان


نوشته شده توسط : ممتحنه

با شهدا نجوا کن [ نجوا ]



سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سفارش تبلیغ
صبا ویژن